سودن. نرم کردن خاک یا چیزی، برانگیختن گرد نرم از جایی یا چیزی: کس نی سوار دید که باشد مصاف دار وز نی ستور دید که در ره غبار کرد. خاقانی. چند استخوان که هاون دوران روزگار خردش چنان بکوفت که خاکش غبار کرد. سعدی
سودن. نرم کردن خاک یا چیزی، برانگیختن گرد نرم از جایی یا چیزی: کس نی سوار دید که باشد مصاف دار وز نی ستور دید که در ره غبار کرد. خاقانی. چند استخوان که هاون دوران روزگار خردش چنان بکوفت که خاکش غبار کرد. سعدی
حمل. (در تداول گناباد خراسان و بسیاری از شهرها نیز به این معنی آمده است). بار بر ستور نهادن. بار بر پشت خر و استر و مانند آن نهادن: قاطرها را بار کردن. حمل کردن. (ناظم الاطباء: بار) : کرب الناقه کروباً، بار کردن ناقه را. (منتهی الارب) : شتر بارکرده بدیبای چین بیاراسته پشت اسبان بزین. فردوسی. بیاورد آنگه شتر دو هزار همه باژ قنوج کردند بار. فردوسی. همان جامه و تخت و اسب و ستام ز پوشیدنیها که بردند نام چنان هم شتروارهابار کرد (خسرو پرویز) از آن ده شتر بار دینار کرد ببخشید بر فیلسوفان روم برفتند شادان از آن مرز و بوم. فردوسی. شتر سی هزار از درم بار کرد دگر نیم ازین بار دینار کرد. اسدی (گرشاسب نامه). بفرمود تا خزینه های روی زمین را بر ستوران بار کردند. (قصص الانبیاء). خواجۀ چین که ناقه بار کند مشک را ز انگژه حصار کند. نظامی. کنند آن هیونان از آن سنگ بار نمانند خود را در آن سنگسار. نظامی. راه در گنجدان غار کنند گنج بیرون برند و بار کنند. سعدی. خمدان را بار کرده ایم و کسی نیست که هیزم جمع آرد. (انیس الطالبین نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 31). در زلف چین فکند و مرا دل ز دست برد چون شام بشکفد سفری بار می کند. (از مطلعالسعدین).
حمل. (در تداول گناباد خراسان و بسیاری از شهرها نیز به این معنی آمده است). بار بر ستور نهادن. بار بر پشت خر و استر و مانند آن نهادن: قاطرها را بار کردن. حمل کردن. (ناظم الاطباء: بار) : کرب الناقه کروباً، بار کردن ناقه را. (منتهی الارب) : شتر بارکرده بدیبای چین بیاراسته پشت اسبان بزین. فردوسی. بیاورد آنگه شتر دو هزار همه باژ قنوج کردند بار. فردوسی. همان جامه و تخت و اسب و ستام ز پوشیدنیها که بردند نام چنان هم شتروارهابار کرد (خسرو پرویز) از آن ده شتر بار دینار کرد ببخشید بر فیلسوفان روم برفتند شادان از آن مرز و بوم. فردوسی. شتر سی هزار از درم بار کرد دگر نیم ازین بار دینار کرد. اسدی (گرشاسب نامه). بفرمود تا خزینه های روی زمین را بر ستوران بار کردند. (قصص الانبیاء). خواجۀ چین که ناقه بار کند مشک را ز انگژه حصار کند. نظامی. کنند آن هیونان از آن سنگ بار نمانند خود را در آن سنگسار. نظامی. راه در گنجدان غار کنند گنج بیرون برند و بار کنند. سعدی. خمدان را بار کرده ایم و کسی نیست که هیزم جمع آرد. (انیس الطالبین نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 31). در زلف چین فکند و مرا دل ز دست برد چون شام بشکفد سفری بار می کند. (از مطلعالسعدین).
گلوی حیوانی را بریدن ذبح کردن: مرغ را غرغر کرد. زیر لب از روی خشم و ناراختی سخن گفتن غر زدن: زود برگشت آن جعل از بوستان رفت و غرغر کرد پیش دوستان. (بهار)
گلوی حیوانی را بریدن ذبح کردن: مرغ را غرغر کرد. زیر لب از روی خشم و ناراختی سخن گفتن غر زدن: زود برگشت آن جعل از بوستان رفت و غرغر کرد پیش دوستان. (بهار)